جنون...
جنون میگرم اون وقتی ، که وقت هیاتم میشه...
*عاقل به جنون نگه کند با تردید*
*این دل به تمام طعنه ها میخندید*
*تاعمر بود ذکر حسین گویم و بس*
*تاکورشود هر آنکه نتواند دید*
جنون میگرم اون وقتی ، که وقت هیاتم میشه...
*عاقل به جنون نگه کند با تردید*
*این دل به تمام طعنه ها میخندید*
*تاعمر بود ذکر حسین گویم و بس*
*تاکورشود هر آنکه نتواند دید*
*تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت
نه کوشش و نه وفایی فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی *
*دردِ یک پنجره را پنجره ها می فهمند *
*معنی ِ کور شدن را گره ها می فهمند *
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
*قصه ی تلخ ِ مرا سُرسُره ها می فهمند *
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
بعد غدیر گفتند
"در نصب علی،
تقلب شده است
خدا باید دادگاهی شود!!"
سالها درس می خوانی و تازه می فهمی
هیچکدام اینها درس زندگی نبود
درس بندگی نبود...
و فقط هیچ خواندی و هیچ
تا هیچ شوی برای هیچ...!
دنیا قرار نبود هیچستان ما شود
خدایا تو اینها را بهتر می فهمی
همین حالا دارم تصورت می کنم
که عالمانه سرت را تکان می دهی
با لبخندی روی لبانت...!
اما چه فایده من اینجا غرق برای هیچ!
و تو هم انگار
کم بدت نمی آید
مرا اینگونه ببینی؟!