کبوتر کربلا
پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۱ ب.ظ
غروب روز دلگیری ، دلم غرق پریشانی
هوا هم مثل چشمم سرخ بود و خیس و بارانی
من و دلتنگی و غربت دلی غرق پریشانی
نمیدانستم از کی آمدم بیرون ، کجا هستم
نمی شد پیش مردم نشست و درد دل کرد
نمی شد قفل قلب ها را شکست و درد دل کرد
که ناگه ، آمد از نزدیکی ام آوای دل انگیزی
که گویی بند بر این رشته های پاره می زد
که گویی خدا از عرش بهر هر کس که گشته آواره میزد
هوا هم مثل چشمم سرخ بود و خیس و بارانی
من و دلتنگی و غربت دلی غرق پریشانی
نمیدانستم از کی آمدم بیرون ، کجا هستم
نمی شد پیش مردم نشست و درد دل کرد
نمی شد قفل قلب ها را شکست و درد دل کرد
که ناگه ، آمد از نزدیکی ام آوای دل انگیزی
که گویی بند بر این رشته های پاره می زد
که گویی خدا از عرش بهر هر کس که گشته آواره میزد